گمگشته | ||
امشب شب یلداست شب دور هم بودن و فرار از تنهائی بیایم تو این شب وقتی که همه دور هم جمع می شیم یادی هم از تنهائی های خاندان امام حسین (ع) این شبها بکنیم./ همین مال من و حسن!!! [ سه شنبه 89/9/30 ] [ 10:41 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
آسمان هم طاقت نیاورد و در عزایت گریست./ همین مال من و حسن!!! [ سه شنبه 89/9/23 ] [ 9:51 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
اولی : امسال محرم چی کاره ای پایه ای بیاد بچگیهامون بریم مسجد ... . دومی : امسال من باید چند تا هیئت برم. اولی : تو این حرفا خب من که چند ساله کارم اینه اول می رم مسجد بعد از تموم شدن مسجد هیئت شروع می شه می رم هیئت ... تو کدوم هیئت می ری. دومی : هر هیئتی که شام بهتری بده ./ همین مال من و حسن!!! [ دوشنبه 89/9/15 ] [ 6:53 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
دلم می خواد الان بجای اینکه تو سایت دانشگاه باشم و بغض کرده و با چشای قرمز تو خونه بودم و زار زار گریه می کردم تا یکم خالی شم دلم می خواد اونقدر گریه کنم تا از فرط زیادی گریه از حال برم هیچ وقت این روز شوم رو از یادم نمی برم فکر نمی کردم آبانم اینطوری تموم شه تا حالا معنی شکستن کمر رو نمی دونستم ولی حالا فهمیدم کاشکی یکی بود تا بهش می گفتم ؛ ای خدا کم آوردم./ همین مال من و حسن!!! [ سه شنبه 89/9/2 ] [ 11:1 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
من به امید کرمت گناه کار شدم! خیزم که نماند بیش از این تدبیرم خصم ار همه شمشیر زند یا تیرم گر دست دهد که آستینش گیرم ورنه بروم بر آستانش میرم همین مال من و حسن!!! [ سه شنبه 89/8/25 ] [ 7:12 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
بزرگترین ضد حال برای آدم اینکه تو یه روز بارونی ساعت 3ونیم کلاس داشته باشی ساعت 2 خوابت ببره ساعت 3و25 داری فکر می کنی که بری کلاس یا اینکه بخوابی بعد از کلا کلانجار تازه به این نتیجه می رسی که به خاطر اینکه امروز باید سمینار بدی باید بری وگرنه 2 نمره پایان ترم رو از دست میدی سریع می پری تو حیاط و می بینی که موتور دایئه تو حیاط جلدی سوار می شی که به کلاست و سمینارت برسی و بعد طی مسافتی 100 متری به آب و اجداد خودت فحش می دی که چرا با موتور اومدی خلاصه بارون که شدید می شه دیگه چشماتم باز نمی شه وقتی می رسی کلاس که پیراهن زیر کاپشنتم خیس کامل شده و و هیچ جای خشکی در لباس هات دیده نمی شه بدوبدو می ری طبقه دوم کلاس 1 سر کلاس یهو خواهرای همکلاس عرض می کنند که آقای... شما زمان کلاست عوض شده از استاد جویا می شی استادم می گه شما اگر جلسه قبل حضور داشتید الان دیگه این مشکل براتون پیش نمیومد به خواهر هم می پره تو حرف استاد میگه گناه داره موش آبکشیده شده بزار خشک شه بعد بره استاد ./ پ.ن:استاد اگر خر خرتون رو بجوم بازم سیر نمی شم. همین مال من و حسن!!! [ یکشنبه 89/8/9 ] [ 5:9 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
همیشه دلم می خواستم اون دستتون رو از نزدیک ببینم همیشه دلم می خواست برای یکبار هم که شده صدا و تصویر شما رو تو تلوزیون نبینم از نزدیک ببینم و هزاران همیشه دیگه وقتی که 29 خرداد شد اومدید مصلی ولی ازدحام نذاشت وقتی که چالوس اومدید راه نذاشت و هزاران نذاشته های دیگه وقتی که قم اومدین حسرت به دل مودم که چرا قم نیستم ولی خدا خواست روز دوم سفر شما اومدم قم ولی بلاخره تونستم به همه این نذاشته پشت کنم و به همه این همیشه ها جامع عمل بپوشونم فکرش رو نمی کردم یک وقتی شما ببینم که شما با خارجیها دیدار داشتید فکرش رو نمی کردم یک روز باید با برادرهای افاغنه شما رو ببینم فکرش رو نمی کردم وقتی که چشمام به دستتون بیفته بغض نذاره که حتی گریه کنم ولی این روز رو هیچ وقت یادم نمیره ولی این همه شور و حال خارجیها رو یادم نمی ره ولی هیچ وقت اون صحبتها یادم نمی ره هیچ وقت توصیه به صبر شما رو از یاد نمی برم همین مال من وحسن!!! [ سه شنبه 89/8/4 ] [ 1:1 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
یا دیدن اولین برگ زرد روی کابوت ماشین یاد این جمله افتادم: برگ از درخت خسته می شه ؛ پائیز همش بهونست. عین زندگی روزمره ماست حکایت برگ و پائیز./ همین مال من و حسن!!! [ پنج شنبه 89/7/1 ] [ 1:55 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
|
||
کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد |