گمگشته | ||
خیلی وقت بود که نمی رسیدم بنویسم راستش رو بخواین دل و دماغ نوشتن رو نداشتم .لی حالا می خوام که تمام بغضم این یک ماه و نیم رو بریزم بیرون بغضی که نشکست هر کاریش کردم نشکست . نمی دونم چی شد که خدا خواست و برگشتم و موندم پیشش ولی نه مثل همیشه کم و یا گاهگداری این دفعه زیاد و همیشگی اولش خیلی خوب بود ولی بعد از مدتی با حسادت دیگران به ما همه چیز در چند لحظه تموم شد هر کاریش کردم نشد تا همین چند دقیقه پیش هم سعی کردم ولی ... . برای اینکه بتونم ازش دل بکنم رفتم مسافرت یا من بی خیالش بشم یا اون بیاد من بیفته و لی ... . همش بخاطر اینه که زود اعتماد می کنم دلم می خواد که دیگه به هیچ کسی اعتماد نکنم همش رو نگفتم ولی حالا به این نتیجه رسیدم که نباید از اونهائی بخاطرش دلکندم دلمیکندم./ همین مال من و حسن!!!
[ سه شنبه 88/9/24 ] [ 8:13 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
|
||
کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد |