گمگشته | ||
وقتی بهت گفتم دو سه روز بیش تر پیشت نمی تونم بمونم ازت خواستم برام تو دفتر خاطراتم ی خاطره بنویس ولی تو بجای خاطره برام نوشتی: من همون دخترکم که اگر تو جنگل زندگی که آدما درختاشو زدند و بجاش برجهای بلند ساختند دست مهربونت رو رها کنی راهش رو برای همیسشه گم می کنه ازت انتظار این حرف رو نداشتم یعنی فکر نمی کردم که تو هم ... با این حرفت من رو پابند کردی یعنی دیگه دل و دماغ رفتن رو ندارم یادت هستم./ خ.ع.ز.ج ولی حالا دیگه از پیشت رفتم همین مال من و حسن!!! [ جمعه 88/8/15 ] [ 2:0 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
|
||
کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد |