گمگشته | ||
چهره ات گل در گریبان نگاه اندخته خنده ات نوری به دامان پگاه انداخته ناز دامان نرگس داشتی صبح بهار سوری از رشک رخت از سر کلاه انداخته آسمان هم تاب دیدار پری رویان نداشت یوسف مه پیکر خود را به چاه انداخته اشک خونینی که در هجران تو باریده ام یک قلم دست شفق بر شامگاه انداخته چون سپندی ، شعله رقصاندم دمادم پیکرم آتشی بر پیکرم خال سیاه انداخته یکقدم تا جمکران ، آزاد کن مرکوب را عشق سر مستان بین شوری به راه انداخته عشرتی آراست چشمم بهر دیدار شما نقد هستی را فدا ، در پیشگاه انداخته تا به کی جان «پریشان» شعله ور سوزد مدام دور از دیدار تو ، آتش به کاه انداخته
همین مال پریشان [ چهارشنبه 87/5/23 ] [ 12:21 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
|
||
کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد |