گمگشته | ||
سلام .... فکر نمیکردم یک روزی بین من و تو این همه فاصله ایجاد بشه فکر نمی کردم من روزی بجای سلام گفتن منتظر خداحافظی باشم فکر نمی کردم ی روزی برای همدیگه غریبه باشیم فکر نمی کردم یه روزی حتی برای لحظاتی به جای عشق ، نفرت توذهنمون باشه فکر نمی کردم ی روز بخاطر اینکه چشمامون به هم نیوفته خودمون رو دنبال... فکر نمی کردم ی روزی آرزوم این باشه که بهم زنگ بزنی فکر نمی کردم ی روزی شعرهای مریم حیدرزاده برای ما هم صدق کنه فکر نمی کردم... ./ همین مال من و حسن!!! [ سه شنبه 88/9/24 ] [ 8:21 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
خیلی وقت بود که نمی رسیدم بنویسم راستش رو بخواین دل و دماغ نوشتن رو نداشتم .لی حالا می خوام که تمام بغضم این یک ماه و نیم رو بریزم بیرون بغضی که نشکست هر کاریش کردم نشکست . نمی دونم چی شد که خدا خواست و برگشتم و موندم پیشش ولی نه مثل همیشه کم و یا گاهگداری این دفعه زیاد و همیشگی اولش خیلی خوب بود ولی بعد از مدتی با حسادت دیگران به ما همه چیز در چند لحظه تموم شد هر کاریش کردم نشد تا همین چند دقیقه پیش هم سعی کردم ولی ... . برای اینکه بتونم ازش دل بکنم رفتم مسافرت یا من بی خیالش بشم یا اون بیاد من بیفته و لی ... . همش بخاطر اینه که زود اعتماد می کنم دلم می خواد که دیگه به هیچ کسی اعتماد نکنم همش رو نگفتم ولی حالا به این نتیجه رسیدم که نباید از اونهائی بخاطرش دلکندم دلمیکندم./ همین مال من و حسن!!!
[ سه شنبه 88/9/24 ] [ 8:13 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
وقتی بهت گفتم دو سه روز بیش تر پیشت نمی تونم بمونم ازت خواستم برام تو دفتر خاطراتم ی خاطره بنویس ولی تو بجای خاطره برام نوشتی: من همون دخترکم که اگر تو جنگل زندگی که آدما درختاشو زدند و بجاش برجهای بلند ساختند دست مهربونت رو رها کنی راهش رو برای همیسشه گم می کنه ازت انتظار این حرف رو نداشتم یعنی فکر نمی کردم که تو هم ... با این حرفت من رو پابند کردی یعنی دیگه دل و دماغ رفتن رو ندارم یادت هستم./ خ.ع.ز.ج ولی حالا دیگه از پیشت رفتم همین مال من و حسن!!! [ جمعه 88/8/15 ] [ 2:0 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
بالاخره بغضم شکست خیلی بده که مرد جلوی ی زن بغضش بشکنه و اون زن هم بهش بگه مرد که گریه نمی کنه مرد برای هضم دلتنگیاش گریه نمی کنه قدم می زنه./ همین مال من و حسن!!! [ چهارشنبه 88/8/13 ] [ 2:0 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
مادر ؛ حرفی که همیشه از گفتنش ترس داشتم ترسی که اگه از دستش بدم خیلی ها ترس می گیرتشون مثل حالا./ همین مال من و حسن!!! [ دوشنبه 88/8/11 ] [ 2:0 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
وقتی ازت پرسیدم عشق رو برام تعریف کن گفتی: عشق حادثه تلخی است که آغازش از پایانش تلخ تر است وقتی ازت معنیش رو پرسیدم گفتی: عشق با دلکندن از هزاران نفر شروع با دلکندن از یکنفر پایان می پذیرد./
همین مال من و حسن!!! [ یکشنبه 88/8/3 ] [ 3:41 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
چند روزی می شه که کامپیوترم به یغما رفته از بس گیج و منگ و کلافه شدم نمی دونم دارم چی کار می کنم واقعا چرا اینقدر معتاد شدم نه اشتباه نکنید اعتیاد به مواد نه اعتیاد به IT یا دنیای مجازی که الان حدودا 72 ساعت هست که در کنارم نیست دارم دیوانه می شم البته الان دیگه در پوست خودم نمی گنجم چون قراره که امشب برم بیارمش و بذارمش گوشه اتاقم ، چند روزی هست که اصلا حال و حوصله حرف زدن ، نوشتن و کلاس رفتن رو ندارم (کلاس برای کنکور سال آینده) چون واقعا احساس می کنم جزئی از اعضای بدنم از تنم جداشده حالا دارم این برادران و خواهران گرامی و گرانقدر!!! معتاد رو درک می کنم چراکه اگه به اونا حدااکثر خیلی زور بزنن 12 ساعت نرسه دست به هر کاری می زنن فرق من با اونا اینه که من از خماری هیچ کاری نمی تونم بکنم جسم و روح و عقلم تو هنگه و هر موقع که می خوام هر کاری رو انجام بشم با این مشکل مواجه می شم: EROR Mental - Bloked همین مال من وحسن!!! [ شنبه 88/7/25 ] [ 2:0 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
دیروز می خواستم خودکشی کنم ولی امروز می خوام چندتا بچه قد و نیم قد داشته باشم دیروز می خواستم جهنم برم ولی امروز می خوام که به جنگل برم دیروز می خواستم خائن باشم ولی امروز می خوام عاشق باشم دیروز می خواستم گریه کنم ولی امروز می خوام اشک شوق بریزم دیروز می خواستم جدا شم از این همه هیایو ولی امروز می خوام با تو باشم با تو که همه وجودم رو گرفتی و بجاش ی بغض همیشگی دادی بهم با تو که عشقم رو با نفرت جواب دادی با تو که یادم رو با فراموشی نگه داشتی . اشک و آه و بغض و کینه دل من من خیلی غمگینه هوای تو دارم ولی حیف که دل تو نمگینه نم دلت با کی هست؟ با من که نیست با کدوم غمگینه؟ غم دلم بغض صدام همه و همه اشکم رو درمیاره چونکه دلم خیلی غمگینه
ته پستام همیشه می نوشتم همین مال من وحسن ولی امروز می نویسم پشبمونم از دیروز خودم می خوام که امروز باشم می خوام که فردا باشم نمی خوام که دیروز باشم./
[ سه شنبه 88/7/21 ] [ 2:0 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
نامه ای به آقا
سلام آقا بک عمر آرزوم این بود که بینمت همه عمرم با دیدن تصویرت با شنیدن صدات اشکم می ریخت همیشه دلم می خواست یک روز کامل بشینم و فقط نگاهت کنم و حالا که تو اومدی نتونستم آخه چرا؟ یعنی ما ... . آقا خیلی اشک ریختم از وقتی که خبری رو خوندم که قراره بیای از اون موقع تا لحظه اومدنت لحظه شماری می کردم ولی حالا که فهمیدم نمی تونم ببینمت یسره داره اشکام می ریزه قسم به این پلاکی که گردنمه خیلی دوست دارم این دفعه سومه که نتوستم ببینمت هر لحظه عمرم رو با تموم وجودم سعی می کنم بیادت باشم./ گر تو ای معشوق من روی بر می گردانی ز من بدان که ای دلبر من همیشه هستی در قلب من
همین مال من حسن!!! [ چهارشنبه 88/7/15 ] [ 6:48 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
دیگه روزای آخر باهم بودنه روزائی که تو قدرش رو نمی دونی ولی من چرا دارم از پیشت می رم تا بهت بگم این من نیستم که دل تنگ میشم تو هم دل تنگ می شی اگه نشی باید به حرفهات ، عشقت و دوستداشتنت شک کنم نمی دونم داری می خونی یا نه نمی دوم تاحالا که چند وفتی میشه برام نظری نذاشتی می خوندی یانه ولی این رو بدون حالا دیگه باید خودت رو نشوت بدی . همیشه زنده میمونه با یاد تو نوشته ها منو ببخش اگه بازم اشکام چکید رو نامها اگه تموم شد فرصتم خاطره هام پیشت باشه تموم خاطرات خوش خدا نگهدارت باشه./ همین مال من و حسن!!!
قابل توجه دوستانی که از طریق ریدر و سایر مرورگرهای مجازی یا همون بروز ها : اگه امکانش هست از داخل وبلاگ هم دیدن بفرمائید./ باتشکر مدیریت وبلاگ [ شنبه 88/7/11 ] [ 7:7 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
|
||
کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد |