سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

گمگشته
 

از پشت پنجره سرم را بیرون می برم 

تنها چیزی که می بینم

خیسی بارانی که که بروی پشت بام بامها مانده

حتی باران هم مجالی برای دیدنش نداد./

همین

مال من و حسن!!!


[ یکشنبه 91/6/12 ] [ 1:4 صبح ] [ دوصندلی ] [ دیدگاه () ]

چشمم را تازه باز می کنم و بعد از کلی خستگیِ راهِ 600 ،700 کیلومتری می بینم که در پارکینگ حرم هستم و همونجا وضو خونه به چشمم می خوره و بعد از اون وارد صحن می شم چه اشتیاقی و در عین ناباوری بود آخه همین دیشب توی پلاس وقتی عکس گنبد آقا رو دیدم فوری دلم از هیاهو  پر شد ولی اون موقع با خودم گفتم چه فائده فردا تا یک ماه دیگه هزاران کار از پیش برنامه ریزی شده و یک پروژه برای فارغ التحصیلی دارم که باید انجامش بدم غافل از اینکه صبح پدر از خواب بیدارم می کنه و میگه پاشو راه بیوفت باید بریم کاشمر برای بله برون دعوت شدیم و چون تا به حال کاشمر رفته بودیم راه رو اونقدر اشتباه می ریم که به مشهد می رسیم.

پ.ن: تو کل عمرم هیچ وقت تا این اندازه معنای واقعی طلبیدن رو حس نکرده بودم./

همین

مال من و حسن!!! 


[ جمعه 91/4/16 ] [ 12:10 صبح ] [ دوصندلی ] [ دیدگاه () ]

اینجا غربت است ،صدای مرا از ته غربت می شنوید :

اینجا خاک است و شن تا چشم کار می کند

اینجا فقط یک رود برای آشامیدن است و همان هم محصور شده

اینجا غربت است

اینجا هنوز ناله طفلی حزین می آید

اینجا هنوز تازه دامادی بر روی زمین است

اینجا هنوز علمداری در پی آب است

اینجا هنوز سقائی با مشک پاره است

اینجا هنوز خیمه علمداری بر زمین افتاده پا برجاست

اینجا غربت است

اینجا شاهی برای چند قطره آب به گدایانی رو می زند

اینجا هنوز مادری از دفن شش ماه خود در خاک بی خبر است

اینجا هنوز خواهری بر روی بلندی قتلگاه برادر خود را می نگرد

اینجا شروع اسارت خاندان شانهشاهی است

اینجا هنوز کربلاست./

همین

مال من و حسن!!!


[ جمعه 91/4/2 ] [ 1:40 عصر ] [ دوصندلی ] [ دیدگاه () ]



روزی ، روزگاری
دل پر بود
از غیر
از خلاء
و حال
در حال ترمیم
بازدید


بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 221920