گمگشته | ||
خبر: متنی که می خوانید گزیده ای از آخرین رساله اینشتین (DIE ERKLA"RUNG دی ارکلرونگ = بیانیه) به ترجمه دکتر عیسی مهدوی است که در پایگاه اطلاع رسانی آیت الله بروجردی منتشر شده است. پیشگفتار کتاب : در اوائل سال 1382 شمسی (=2003م) پروفسور ابراهیم مهدوی ( تولد 1310 ش ) مقیم لندن پس از سفری به آمریکا و آلمان و فرانسه و دیدار با برخی سرمایه داران شرکت اتومبیل سازی "فورد" در آمریکا و "بنز" در آلمان و "کنکورد" در فرانسه و جلب رضایت برخی از اعضاء آنها جهت کمک مالی برای خریداری این رساله گران قیمت بالاخره موفق شدند قرار داد خرید آن را با یک عتیقه دار یهودی را به امضاء برسانند. بهای این رساله که تماما به خط خود انیشتین است سه میلیون دلار تمام شد که به این ترتیب سرشکن شده پرداخت گردید: BENZ : $ 1/000/000 (به افتخار این که اینشتین آلمانی بود.) CONCORDE : $500/000 (به افتخار جناب لاوازیه - مقتول 1794 م در انقلاب / یا شورش / فرانسه - و نیز قانون بقای ماده او که در این رساله بارها یاد شده است.) شخصیت های اصلی این رساله : حمیدرضا پهلوی (مترجم و رابط فوت 1371 ش = 1992م ) که نیلز بور او را به اینشتین معرفی کرده و در آن زمان 22 ساله بود. و بالاخره چرا باید این رساله از چنین شخصیتی (اینشتین) حدود نیم قرن (!!) مخفی بماند و چرا "صندوق امانات سری انگلیس" به بهانه پرهیز از ایجاد "یک رولوشن (= انقلاب خطرناک مذهبی" اجازه تکثیر این اثر علمی مذهبی را تحت هیچ شرایطی به ما نمی دهد؟ نامه انیشتین به آیت الله بروجردی سرآغاز متن کتاب و اولین عبارت کتابچه اینشتین/ خطاب به آیت الله بروجردی این عبارت آلمانی است : Herzliche Gru"&e von Einstein (هرتسلیش گروسس فن اینشتاین یعنی با صمیمانه ترین سلام ها از اینشتین ) محضر شریف پیشوای جهان اسلام ...جناب سید حسین بروجردی... پس از 40 مکاتبه که با جنابعالی بعمل آوردم اکنون دین مبین اسلام و آئین تشیع 12 امامی را پذیرفته ام که اگر همه دنیا بخواهند من را از این اعتقاد پاکیزه پشیمان سازند هرگز نخواهند توانست حتی من را اندکی دچار تردید سازند! اکنون که مرض پیری مرا از کار انداخته و سست کرده است ماه مرتس ( مارس) از سال 1954 است که من مقیم آمریکا و دور از وطن هستم. به یاد دارید که آشنایی من با شما از ماه آگوست (اوت) سال 1946 یعنی حدود 8 سال قبل بود . خوب به یاد دارم که وقتی در 6 آوگوست 1945 آن مرد ناپاک پلید اکتشاف فیزیکی من را - که کشف نیروی نهفته در اتم بود - همچون صاعقه ای آتشبار و خانمانسوز بر سر مردم بی دفاع هیروشیما فرو ریخت من از شدت غم و اندوه مشرف به مرگ شدم و در صدد برآمدم که موافقتنامه ای بین المللی به امضاء و تصویب جهانی برسانم. گر چه در این راه برای من توفیقی حاصل نشد ولی ثمره آن آشنایی با شما مرد بزرگ بود که هم تا حدی من را از آن اندوه عظیم خلاص نمود و هم بالاخره سبب مسلمان شدن پنهانی من شد. و چون این آخرین یادداشت من در جمع بندی این چهل نامه است، برای خوانندگان گرامی ( بعدی ) نیز می نویسم همانگونه که آقای بروجردی - مقیم شهر قم / در ایران - می دانند : من در آوگوست 1939 طی نامه ای به روزولت - رئیس جمهور وقت آمریکا - او را از پیشرفت آلمان نازی - که در ابتدای جنگ جهانی دوم بود - در مسئله شکافتن اتم و آزاد کردن و مهار انرژی عظیم آن جهت کشتار و نابود کردن آنی برخی شهرها مطلع ساختم و اکیداً به او (روزولت ) گفتم که برای بازداشتن آلمان نازی از این نقشه جنایت آمیز باید ابرقدرتی چون آمریکا - که به نظر من عاقل ترین و خونسردترین ابرقدرت های دنیای فعلی است - سریعاً گروهی را مأمور بررسی و تحقیق علمی - در شکافتن هسته اتم - بنماید و به سرعت باید بمب اتم را بسازد چون دیر یا زود این سگ از زنجیر در رفته - یعنی آدولف هیتلر نژآدپرست خوانخوار - آن (بمب اتم) را ساخته و چون ببیند از راه جنگ متعارف حریف تمامی دنیا نمی شود - حتماً متوسل به آن شده و لااقل چندین شهر بزرگ را هدف بمب اتمی خود قرار می دهد. اما وقتی آمریکا آن را از قبل ساخته و اعلان نموده باشد دیگر امثال هیتلر دیوانه نمی توانند دنیا را به آتش بکشند! پس جناب پاپ پیوس دوازدهم نیز - که آغاز دوره پاپی وی برای مسیحیان کاتولیک جهان / از همان سال 1939 بود - فتوا به این امر صادر کرد و فقط اکیداً قید نمود که : هرگز نباید از این سلاح اتمی برای جنگ - حتی با خود نازی های آلمان - استفاده شود. آری ! جهان در آن روزها وضعی اضطراری پیدا کرده بود . به حکم چنین بزرگ مردانی (از ادیان و مذاهب مختلف) من (اینشتین) ناچار بودم که روولت را در جریان ساخت بمب اتم قرار دهم و این اقدام مانع عملکرد آلمان نازی شد و با این عمل من جان بسیاری از مردم دنیا نجات داده شد / اما افسوس که این فرمول به دست آن مرد دیوانه دیگر افتاد و توصیه های من و روزولت را از یاد برده / دچار وسوسه شیطانی شد و در حال مستی دستور داد که خلبان احمق و جنایتکار او در 6 اوگوست 1945 که دنیا تازه داشت طعم تلخ جنگ دوم را از یاد برده و صلح جهانی در حال استقرار بود این بمب خطرزا را در هیروشیما فرو افکند !! بمبی که بقدر یک توپ بیشتر اندازه نداشت و به زمین نرسیده در آسمان شهر منفجر و شهری را مبدل به خاکستر کرد !! احساس می کنم که هر گاه به یاد این حادثه می افتم چند ماه و یا چندین سال از عمرم کاسته می شود و پیرتر می شوم!! و من همان طور که در جنگ اول جهانی بین سال های 1914 - 1918 در صدد ارائه طرح صلح جهانی بودم و موفق نشدم / در این 6 سال سیاه جنگ دوم 1939 - 1918 نیز دائماً در تکاپو بودم که بنحوی بتوانم طرح صلح جهانی را ارائه بدهم / باز هم نتیجه نگرفتم!! هنگامی که ورزش های رزمی از جمله کاراته، جودو و کنگ فو و مانند این چیزها از شرق وحشی بی تمدن و خرچنگ خوار - یعنی چین و ژاپن و کره - به وسیله اروپا و آمریکا آمد من از جمله مخالفان این گونه ورزش ها بودم و تأکید می کردم که چنین آداب و رسول وحشیانه ای خشونت را در جامعه رواج می دهد ... ولی همه مانند دیوار گچی به من نگاه کردند و هیچ نگفتند و چنان که خود حضرتعالی (آقای بروجردی) برای من در جواب نامه 25 مرقوم فرموده اید " در اسلام ... حتی کندن یک مو یا ایجاد یک خراش سطحی و یا حتی اندک ناراحت ساختن یک انسان غیر مجاز و ممنوع است " آری ! سیاست فقط فکر لحظه های هیجان آور را در سر می آورد حال آن که این عملکردهای سیاسی همچون قوانین معادلات ریاضی نتایج و عواقبی جبران ناپذیر و غیر قابل دفع را در پی می آورد!! و اکنون ای جناب بروجردی، ای پیشوای خردمند و ای پدر مهربان بسیار از شما سپاسگزارم که در 1952 در پی مرگ (وایتسمن) - رئیس جمهور وقت اسرائیل- هنگامی که من از شما تقاضای مشاوره کردم که آیا ریاست جمهوری اسرائیل را که رسماً و علناً به من پیشنهاد شد و همگان مرا یک یهودی دنیا دیده و مهاجر از وطن می دانستند بپذیرم؟ در جواب نامه 32 فرمودید: انسان خداترس و خردمند چنین پیشنهادی را هرگز نمی پذیرد. هر کس به دنبال سیاست رفته آلوده شده است . پس شما خود را آلوده سیاست نکنید" لذا من نیز به بهانه اشتغالات علمی این پیشنهاد را رد کردم./
منبع خبر رجانیوز [ چهارشنبه 89/6/31 ] [ 10:33 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
خدایا اگه امتحانه خودت کمکمون کن از من که گذشت به اون کمک کن خدایا خودت کمکش کن... ./ [ دوشنبه 89/6/29 ] [ 8:45 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
برای اولین بار تو این همه نزول برکتم رفتم تو چندتا مرکز تجاری (استعاره از پاساژ) تا یک عدد مانتو برای والده گرامی بخرم قبلا از اینکه برم سراغ خرید این شی ء با ارزش با خودم فکر کردم بهترین گزینه برای خرید کادو در حال حاضر چیه بعد از کلی فکر و استخاره در موقعیت کنونی به این نتیجه رسیدم که برم مانتو بخرم ولی غافل از اینکه خرید یک عدد تن پوش ویژه بانوان مساوی است با پیداکردن سوزن در انبار کاه بنده از ساعت 5 عصر الی 8شب بعد از دیدن هزاران لباس و مغازه و بانو و خیابان به یک مانتو مناسب برخوردم و بعد از اون هم با خودم هزاران بار از خداوند متعال تشکر کردم که مؤنث نشدم تا برای خرید لباس شب عید مجبور نباشم دو سه هفته ای در این خیابان های پر ازدحام شهر رفت و آمد بکنم ؛ بابا ما مذکرا برای خرید لباس شب عیدمون جمعا 15 دقیقه هم وقت نمی ذاریم ولی مخالفان برای خرید یک عدد مانتو 3 ساعت باید وقت بذارن حالا سخت سلیقه ها به جاش؛ جالبش اینکه بعد از این همه دردسر اندازه خانم والده نبوده./ همین مال من و حسن!!! [ شنبه 89/6/27 ] [ 1:55 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
همیشه دلم می خواست تو حاشیه باشم نه در بطن موضوعات و یا مباحث و همیشه به خاطر این موضوع تنها بودم . همه اون هائی که تا دیروز وقتی از کنارشون رد می شدم جا خالی می دادن حالا وقتی که بوی پول به دماغشون رسیده خودشون رو وسط راهی می اندازند که دارم رد می شم یعنی پول تا اینقدر تفاوت در انسانها ایجاد می کنه ؟؟؟ . هر روز تو زندگیم یه چیز جدید دارم یاد می گیرم امروز با دیروزهام و با فرداهام شاید ظاهرا یکی باشه ولی باطنا پر از تفاوته پر از آدم شناسی پر از احساس خوب و بده نمی دونم ولی دارم به این نتیجه می رسم که زندگی ما پر شده از تفاوت و تجربه ولی یه واقعیتی هست که با ید قبول کنم آدما رفتارشون به موئی بیشتر بند نیست گاهی با شروع یک آشنائی ، گاهی با ورود پول ، گاهی با ورود آشنائی جدید و... رفتارشون دچار تغییرات مهمی میشه و همه چیز در زندگی اونا میشه تفاوت تفوت تفاوت !!! ./ همین مال من و حسن!!! [ پنج شنبه 89/6/25 ] [ 5:36 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
خسته شدم از اینکه تا یه صحنه رمانتیک و احساسی می بینم فوری گریه ام در میاد خسته شدم از اینکه تا تلوزیون و یا فیلمی کوچک ترین صحنه غمناکی درش باشه و یا آهنگی ملایم و غمناک پخش کنه بغض می کنم و چشمام خیس میشه نمی دونم باید خوشحال باشم از این همه احساس یا نه آخه به ما هم می گم مرد تا یه چیز می بینیم فوری بغض می کنم و اشکمون دم مشکمونه./ همین مال من و حسن!!! [ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 12:55 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
شب و روزم شده امن یجیب ذکر لبم الهم کی می خواد تموم شه دستمام دیگه از این همه بالا بودن نائی نداره باز هم می گم خدا تنها امیدم توئی فقط تو./ همین مال من و حسن!!! [ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 12:27 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
روی بخار شیشه ی دلم نوشتم ، بی تو هرگز این توئی تو سرنوشم ، آروم آروم قطره ای چکیدو غصه بوی غربت و دلواپسی شد، قاصدک باز از در خونه گذشته اما باز بی خبر از تو... پیام عزی.
همین
[ پنج شنبه 89/5/14 ] [ 12:36 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
دومین شوک بزرگم رو هم خوردم! همه چیز دیگه تموم حالا دیگه دخترکی که برام نوشته بود «من همون دخترکم که اگر تو جنگل زندگی که آدما درختاشو زدند و بجاش برجهای بلند ساختند دست مهربونت رو رها کنی راهش رو برای همیشه گم می کنه »به این زودی برای خودش خانمی شده و داره از پیشم می ره حالا دیگه تنها سنگ صبورم رفته خدایا چرا این یکی دوهفته این قدر زود داره می گذره نمی دونم. خدایا امیدوارم که دستش رو تو این جنگل رها نکنی و تنهاش نذاری./ خ.ع.ز.ج همین مال من و حسن!!! [ جمعه 89/4/4 ] [ 1:37 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
|
||
کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد |