گمگشته | ||
از بچگی عادت کردم به آرزوهائی که می خوام نرسم یا اگه هم می رسم باید جون بکنم و بعد از مدتها برسم یه نمونشم اینه که همیشه از بچگی تا به امرز دوست داشتم و دارم که ی تفنگ یا از هر نوع تفنگ برای هر یک از مواردی که نیاز هست داشته باشم البته نه از نوع اسباب بازیش بلکه از نوع واقعیش آخه از بچگی وقتی از پنجره اتاقم بیرون رو نگاه می کردم از هر دو طرفش ی طرف درخت انجیر همسایمون بود و هست و یه طرف هم بوته انگور یکی دیگه همسایمون دلم می خواست با یه کلت یا یه سلاح کمری دیگه وقتی که دراز کشیده هستم اون شاخه ای که از همه بالاتر هست رو بزنم یا اینکه شبا برم تو حیاط و با یک تفنگ دور برد حالا از هر نوعی بتونم ماه رو بزنم و یا اینکه وقتی تو جاده هائی که کوه وجنگل داره هستم اون بوته یا درختی که در باترین نقطه کوه یا تپه هست رو بتونم با یک آر پی چی بترکونم و... . ولی خب نباید از انصاف هم گذشت وقتی که تازه کامپیوتر اومده بود من هم خیلی بچه بودم آرزو داشتم یه کامپیوتر داشته باشم (اون موقعی که تازه بانکها و ادارات مهم دولتی کامپیوتر رو یواش یواش داستند می اوردند) بابام با کلی غرض و قوله واسم یکی خرید تا چند سالی هم تو کل طایفه و فامیل بخاطر اینکه فکر می کردند بچشون از راه بدر میشه نداشتند و... . ولی به بیشتر چیزهائی که می خواستم رسیدم ولی به چیزهائی که هنوزم هم دوست دارم و جزو آرزوهای مهم من هست نرسیدم نمی دونم چرا ؟ هنوز هم برام این علامت سوال هست ./
همین مال من وحسن!!! [ سه شنبه 88/6/10 ] [ 4:33 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام سلام خدا این همه تو این وبلاگ ، دفتر و دفترهای دیگه نوشتم از هر چیزی و کسی نوشتم از اولیات تا ... از اغنیات تا ... حالا می خوام برای تو بنویسم ازت گله دارم ی گله سخت یعنی سوالم رو می خوام مگه خودت نگفتی که اگه گوشه دلت متوجه باشه که من کارت رو درست می کنم نه کسی دیگه حاجتت رو می دم مگه نگفتی از تو حرکت از من برکت مگه نگفتی ... . دلم خیلی پره خیلی هم زیاد پره خودت هم می دونی تا بحال با این لحن باهات صحبت نکردم همش از التماس بوده تا حالا هر چی که از خودت خواستم رو بهم دادی اگه هم ندادی بعدا متوجه شدم که چرا ندادیش ولی خودت خوب می دونی این یکی با بقیه خیلی فرق داره زیادی فرق داره شاید بخاطر همین فرقش هست که من تا این حد گستاخ شدم ولی ... . پارسال همین موقع ها بود که یکی از بزرگترین حاجتام رو ازت خواستم یه مدت زیادی هم ازش گذشت اما تهش بهش رسیدم البته باکلی معطلی ولی یه کم امید تو دلم بود اما این دفعه امیدم رو از دست دادم نمی دونم ولی خب تو هم باید به آدم حق بدی سخته که آدم دستی دستی ... [اشک] ./ علی [ دوشنبه 88/6/9 ] [ 6:15 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته و بجاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی و بجای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی هنوز هم دوسش داری. چقدر سخته سالها باهاش باشی و ولی همه چیز در یک لحظه تبدیل به کینه و نفرت بشه که چرا باعث این شده که به عشقت نرسی . چقدر سخته سالها به یکی دلببندی اما همه چیز تو یک لحظه بهم بخوره . چقدر سخته بهت بگن عشق پر عاطفه پر هر کی عاشق تر پر. و چقدر سخته... .... همین مال من وحسن!!! [ پنج شنبه 88/6/5 ] [ 2:0 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
میگن از اولین روز ماه رمضان درهای استجابت باز می شه و تا آخرین روز این ماه باز میمونه بقول معروف که میگه از تو حرکت از من برکت اینجاست ،بهتر که حرکتمون بیشتر باشه تا برکت اون هم بیشتر شه امیدوارم همه ما بتونیم به حاجتامون برسیم.
ماه تو شده دل وا شده برای دیدار یار دل بی طاغت شده طاغتا سر اومده حاجتا زیادشده کاش میشد تو این روزا رخ تو از مکه پیدا بشه./ همین مال من وحسن!!! [ دوشنبه 88/6/2 ] [ 9:7 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
کاش میشد بتونی هر حرفی رو بزنی هرچی که تو دلت هست رو بگی کاش حیا وجود نداشت کاش عشق وجود نداشت کاش دوست داشتن وجود نداشت کاش می شد... . خیلی سخته که بفهمی ی عده که تمام دوست داشتنت رو براشون گذاشتی و از دوست داشتن بقیه صرف نظر کردی براشون ، بفهمی که چند ساله که فقط داشتن بازیت میدادن وهنوز هم دارن این کار رو می کنن تو هم نمی تونی بهشون بگی خیلی سخته که برای دوست داشتن یه نفر به تمام حرف و حدیثهای دیگران پشت پا بزنی وبعد بفهمی داشت بازیت می داد خیلی سخته .... . کاش تو را هر گز نمی دیدم *** کاش به تو دل نمی بستم کاش هرگز در این دیار سخت ** جای پای تو را نمی دیدم کاش در مهتاب شبی ******* رخ پر مهرت را نمی دیم کاش پیش از اینها ********* چهره واقعیت را در تو می دیدم همین مال من وحسن!!! [ چهارشنبه 88/5/28 ] [ 1:6 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
ای آشنای غربت جمعه ظهور کن یک مرتبه ز کوچة ما هم عبور کن حک شده به روی بال قنوت نمازمان این خواهش قدیمی آقا ظهور کن نیمه شعبان امسال که مقارن شده با روز جمعه مبارکباد به امید ظهورش در این روز./ همین مال من وحسن!!! [ چهارشنبه 88/5/14 ] [ 5:24 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
مات شدم شاید نباید اینقدر انتظارم بالا باشه نمی دونم شاید هم اون حق داره یا شاید هم من نمی دونم اصلا حق چیه و ناحق چیه شاید نباید این حریم رو می شکوندم حریم اره چیز خوبیه حداقل برای الان من که مات موندم و نمی دونم چی کار باید بکنم گریه کنم درد و دل کنم بی تفاوت باشم نمی دونم یا شاید هم بهتره که بنویسم از چی نمی دونم اصلا برای چی دارم این حرفها رو اینجا می زنم رو هم نمی دونم نمی دونم بخدا نمی دونم یه هم دم می خوام یکی باهاش راحت باشم بتونم باهش حرف دلم رو بزنم ولی کو پیدا نمی شه بخدا نیست یکی که هم من رو بفهمه هم من اون رو آدم راز نگهداری بدونم کجاست این آدم نمی دونم خیلی سخته هم دم پیدا کردن خیلی تا بحال هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر دچار تزعزل بشم نمی خواد غلط املائی من رو بگیری روز بدی داره میشه خواستم یه هم دم پیدا کنم نشد خواستم برم دریا بلکه با دریا حرف بزنم بلکه یه حاجتی بشه نشد نشد که نشد اخرش اینجا شدم برام یه هم دم یه دوست یا هر چیز دیگه ولی بازم ترس اینکه نکنه یه اشنا باشه بی خیال همه چیز بی خیال ./ همین مال من وحسن!!! [ سه شنبه 88/4/30 ] [ 7:7 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
شاید برای خیلی از شما ها جالب نباشه ولی برای من که خیلی مهمه دلم هم دیگه طاغت نداشته که این رو نوشتم . شاید برای خیلی از شما ها اطفاق نیافتاده باشه و امیدوارم که هیچ وقت هم براتون اتفاق نیوفته که بین خدا یا عشق یکی رو انتخاب کنید وقتی این طور می شه یا باید پا رو دل زخم خوردت بذاری یا باید پا رو اعتقادات نصف و نیمت بذاری حالا اگه خیلی معتقد باشی پا رو دل زخم خورده می ذاری و اگه خیلی عاشق باشی پا روی اعتقادات نصف و نیمت می ذاری حالا اگه هم خیلی عاشق باشی و هم خیلی معتقد چی چیکار می کنی وقتی که فکر کنی پای امتحان الهی در میون هست و از طرف دیگه هم پا عشق که تقریبا یا دین برابری می کنه دو راهی واقعی اینجاست وقتی که همش دوتا مثال تو ذهنت میاد و اون هم این هست: 1. در جوانی پاک بودن ... 2.کاش که معشوق ز عاشق طلب جان می کرد تا که هر بی سر پائی طلب عشق ز معشوق نمی کرد . شما رو به خدا یه راهنمائی بکنید./ همین مال من و حسن!!!
[ یکشنبه 88/4/28 ] [ 5:16 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام می دونم خیلی دیر شده ولی به خدا خیلی وقته که این پست رو آماده کرده بودم ولی به دلایل مختلف نتونستم این پست رو بذارم یکیش هم امتحانم بوده که امروز دادم هر چند جمعه آینده کنکور دارم ولی خب دیدم خیلی داره سه میشه خواستم سریع تر بذارم در هر صورت شرمنده.
پدرم ای آشتیان آرام و سبز درخت عشق، با تو سخن می گویم ، سخنی به درازای یلدا به بلندی کوه به گرمای خورشید وبه سرمای روابط .... به بزرگی عشقت . سلام تو را می ستایم به تمام آنچه را که گفتم که همه در وجود تو نقش بسته پس ای پدر ای پاکترین رویای زندگی من، نمی دانم برایت چه بگویم اما با کمی گریستن فهمیدم دوستت دارم./
همین مال من و حسن!!! [ جمعه 88/4/26 ] [ 7:22 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سالیان درازیاست که از ان عشق صدائی نیست عشق نیست ؛ دل نیست ؛ معشوق هم نیست ./ همین مال من و حسن!!! [ چهارشنبه 88/4/3 ] [ 11:9 صبح ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
|
||
کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد |