گمگشته | ||
الهی؛ این چه فضلست که با دوستان خود کرده ای که هر که تو را شناخت ایشان را شناخت وهر که ترا یافت ایشان را شناخت . الهی؛ تا تو در غیبت بودی من هم عیب بودم، چون تو از غیبت به در آمدی، من هم از عیب به در آمدم . الهی؛ پنداشتم که تو را شناختم، هم اکنون آن پنداشت را در آب انداختم. الهی؛ اگر کار به گفتار است، بر سر همه، تاجم و اگر به کردار است، به پشه و مور محتاجم. الهی؛ بیزارم از طاعتی که مرا به عجب آورد، مبارک معصیتی که مرا به عذر آورد. الهی؛ عاجز سرگردانم نه آنچه دانم و دارم و نه آنچه دارم ودانم. الهی؛ اگر من نا پخته ام، تو پخته ام کن و اگر پختی سوخته ام مکن. الهی؛ اگر به دار کنی رواست از خود دور مکن و اگر بدوزخ فرستی رضاست مهجور کنی. الهی؛ بطاعت امر فرمودی و از آن بازداشتی و از معصیت منع کردی و بر آن گماشی . ............... همین منجاتهائی از خواجه عبد الله انصاری [ یکشنبه 87/3/26 ] [ 11:47 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام از قبل فاطمیه ا به امروز دنبال این کتاب و اون کتاب می گشتم تا بتونم حدافل درباره فاطمیه یه پست خیلی خوب بزنم تا تونسته باشم یه خورده از اونی که بر گردن ماست رو ادا کنم ولی چی کار کنم که هیچ کدومش تودلم نمی رفت تا بتونم اون رو پستش کنم و بهترین چیزی که به ذهنم رسید تا بتونم اون رو پستش کنم :
[ یکشنبه 87/3/5 ] [ 11:0 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام تا بحال به طلاق فکردید چیزی که خیلیها تا اسمش رو می شنوند چهار ستون بدنشون به لرزه در می یاد همون چیزی خیلی از بچه های فردا و امروز و دیروز ازش می ترسند که خدای نکرده اونام اسیر این بلای خانمان سوز بشن این بلائی رو که خیلی ها رو از ادامه زندگی باز می دارد شاید از من بپرسید که چرا بجای اینکه بیام در باره فاطمیه و حضرت و ... بنویسم از طلاق می نویسم آخه این موضوع خیلی وقته که ذهنم رو مشغول خودش کرده که چرا بعضی ها بخاطر یک مسئله جزئی می یان از عزیزترین و نزدیک ترین فرد زندگیشون جداء می شن که گاهی از اوقات بعضی هاشون فرزندی هم دارن که بدون توجه به اون فرد پا روی یک سری از افکار غلطت خودشون می زارن بدون اینکه به اون فرزند که باید فردا های دور آیندش رو باهم بسازن تا اون هم بتونه آینده روشنی مثل بقیه هم سن و سالاش داشته باشه فکر کنند این یک معضل جدید در کشورما شده که دختر و پسرهای جَوون بدون در نظر گرفتن یک سری از ملاکها می یان و ازدواج می کنند و بعد چند وقت حتی بعضی ها بعد کمتر از شش ماه تصمیم به این کار می گیرند و حتی خودم چند وقت پیش در یکی از روزنامه ها خونده بودم بعد 45 سال زندگی مشترک این کار رو انجام دادن که واقعا به نظر من در این مسئله جای تأمل هم هست ولی به نظر من باید مسئولین نظام یک فکری بحال این معضل خانمان سوز بکنند و به نظر من بهترین راه برای اینکه مسئولین بتونند این مسئله رو حلش کنند این است که یک هم اندیشی و یا سایر اینها برگزار ودر باره این موضوع تصمیماتی گرفته شه ./
همین مال من و حسن!!! [ چهارشنبه 87/3/1 ] [ 2:22 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام آقا می خوام ازت یه شکایتی بکنم هر چند می دونم نباید ار تو دیگه شکایت کنم چون تو خودت کاملا از ما شاکی هستی ولی خب آقا می خوام بگم ما هم دل داریم آخه چرا من نمی تونم مثل بقیه حرف دلمو کامل به یه نفر بگم که واقعا بفهمه که من چی می میگم یکی که بفهمه عشق و احساس و شور و هیجان و علاقه در نوجوانی و جوانی چیه ممکنه که بگی برو سراغ هم سن و سالات و یا یکی که از خودت با باتجربه تره یا .... ولی اینا جواب نمی ده دل می خواد که یکی باشه که حرف دل منو بفهمه ./
همین مال من و حسن!!! [ جمعه 87/2/27 ] [ 6:2 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام لا اله الا الله حتما تا بحال زیاد این جمله رو شنیدید و بیشتر در موقع ملکوتی اذان ولی اینیکه من نوشتم حتما متوجه شدید که اذان نیست بلکه در اذان می گوئیم اشهد ان لا اله الا الله این جمله کابرد های دیگری داره که یکی از اون در موقعی که فردی از این دنیا می ره این رو موقع تشیع پیکر جنازه اون می گند حالا چرا این رو گفتم بخاطر اینکه چند وقت پیش من داشتم مطالعه می کردم که این نغمه الهی بلند شد فهمیدم که تشیع جنازه یه مؤمن هست خودمُ سریع به تشیع جنازه رسوندم آخه می گن رفتن به تشیع جنازه خیلی ثواب داره خلاصه اینکه رفتم بعد هم موقع نماز میت شد ایستادم و نماز خوندم یه وقت چشم من به قبری که برای اون بنده خدا کنده بودند افتاد یهو با صحنه عجیبی بر خورد کردم و دلم ریخت و حال و هوام عوض شد آخه یه قبر خیلی کوچیک و تنگ بود که اگه می خواستند من رو بذارن داخل قبر باید من رو نصفم می کردن خلاصه چند دقیقه ای بخاطر همین اونجا صبر کرده بودم و داشتم فکر می کردم که یه وقت یادم اومد کلاس دارم راستی یادم رفت بگم که مدرسه ما بغل یکی از امامزاده های معروف شهر که داخل اون هم قبرستون داره . سریع خودم رو رسوندم به مدرسه و رفتم سر کلاس استاد پرسید تاحالا کجابودی گفتم تشیع جنازه بعد نشستم و به درس گوش می دادم انگار استاد هم خیلی دیگه رقبتی به درس دادن نداره آخه این استاد ما خیلی احساساتی هست یه چند دقیقه ای درس داد و بعد شروع کرد از قبض روح و قبر رو شب اول قبر و درباره این جور مسائل صحبت کردن حضرت فرمود: قیامت در پیش روی و مرگ از عقب مارا به آن نزدیک می کند مواظب باشید./ همین [ دوشنبه 87/2/23 ] [ 5:1 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام خیلی دلم گرفته آخه امروز سه شنبه و امشب هم شب زیارتی امام زمان(عج) ولی خب یه چیز می خوام بنویسم که فقط دلم یکم آروم شه: کاش که این فاصله را کم کنی مهنت این قافله را کم کنی کاش هم همسایه ما می شدی .... حالا می خوام چند تا هم از خودم بگم: کاش می شد ببینمت و بهت بگم خیلی دلم گرفته کاش می شد من هم می شدم اونی که تو می خوای نه اونی که نفسم می خواد ولی کی شود تا رخ زیبای تو را بینم حالا یعنی با این همه گناه این جمعه میاد ای کاش می شد. ولی خیلی دلم گرفته ./
همین مال من وحسن!!!
[ سه شنبه 87/2/10 ] [ 8:26 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
خیلی دلم می خواس که از سفر به جنوب براتون بگم ولی خب چی کار کنم دیگه نمی تونستم براتون توصیفش کنم و ترسیدم که ی وقت حق وافعی که بر گردن من هست رو ادا نکنم تو همین سه چهار روز پیش که و خونه داشته پای کامپیوتر کار می کردم ی وقت یاد اون سی دی که بچه های قلم بهمون داد افتادم و خواستم گوش بدم که دیدم یکی از فایلهاش نوشته راهیان نور برام جالب شد و رفتم داخلش شروع به گوش دادن اون کردم دیدم در رابطه با طلائیه می گه نشستم تا آخرش گوش دادم آخه داخل طلائیه برامون گذاشته بودند ولی من خیلی به اون توجه نکرده بودم چند تا خاطره در رابطه با طلائیه گفت یکی از داستاناش خیلی قشنگ بود داخلش ی شعری داشت که من تونستم دست و پا شکسته اون رو بنویسم من همین الان داشتم اون شعر رو براتون می نوشتم که پشیمون شدم و می خوام فقط این رو بگم که واقعا قطعه ای از بهشت بود یاد اون روز توی طلائیه افتادم که ی نفر دم ورودی منطقه طلائیه واساده بود و می گفت خاک پای شما سرمه چشمای بچه های مقر حضرت ابوالفضل (ع) خوش اومدید./ همین مال من و حسن!!!
[ دوشنبه 87/1/26 ] [ 5:42 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام ببخشید که من اینقدر دیر وبلاگم رو به روز کردم چون واقعا سرم خیلی شلوغ بود و هر موقع که خواستم به روز کنم یه کاری پیش می اومد ولی خب حالا هم پست قبلی رو ویرایش کردم و هم این پست رو گذاشتم چند وقت پیش با بچه داشتیم سر طلبگی و افاتش صحبت می کردیم یکی از بچه که زیادی حرف می زد یهو ی حرفجالبی زد و گفت سندش هم کتاب آفات طلاب تالیف مرحوم حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) هست من خیلی مشتاق شدم ی روز که داخل حجره نشسته بودم این کتاب رو دیدم که داخل قفسه یکی از بچه ها هست وچون خیلی برام جالب بود شروع به خوندش کردم و یکی از مطالب این کتاب که خیلی خوشم اومد رو خواستم براتون بنویسم و امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد . عارف بزرگ ، فقیه عالیقدر حکیم فرزانه حضرت آیت الله العظمی ملا حسنقلی همدانی (ره) فرمودند: آن چه که این ضعیف از عقل و نقل استفاده نموده ام ، این است که همه اشیاء برای طلب قرب ، جدّ و سعی تمام در ترک معصیت است ، تا این خدمت را انجام ندهی ، نه ذکرت ، نه فکرت به حال قلبت فائده نخواهد داشت . در اجتناب از معصیت کوتاهی مکن ، اگر خدای ناخواسته معصیت کردی ، زود توبه نما ، و دو رکعت نماز بجای آور و بعد از نماز ، هفتاد مرتبه استغفار نما و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پرودگار عفو بخواه ، امیدوارم عفو فرماید.معاصی کبیره در بعضی از رساله های علمیه ثبت شده ، یاد بگیر و تر ک نما و زنهار پیرامون غیبت و دروغ اذیت مگرد، پس ای عزیز ! چون این خدای کریم ، زبان تو را مخزن کوه نور ، یعنی محل ذکر اسم شریف قرار داده ، بی حیائی است که مخزن سلطان را آلوده به نجاسات و قاذورات غیبت، دروغ و... من المعاصی کنی. لااقل یک ساعت به صبح مانده بیدار شو و سجده به جای آور و آنچه در کتاب منهاج النجاه مرحوم ملا محسن فیض مذکورات کافی و شافی است از برای عمل شب و روز تو ، به همان نحو عمل نما و سعی کن که عمل و ذکرت، محض زبان نباشد و با حضور قبل باشد و عمل بی حضور قلب ، اصلاح قلب نمی کند ، اگر چه ثواب کمی دارد./ همین کتاب آفات طلاب صفحات 20و 21 [ دوشنبه 87/1/26 ] [ 5:1 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
سلام در پست قبلی که گفته بودم یکی از کرامات امام رضا(ع) رو براتون می گم می خوام اون رو عملی کنم ، من که رفته بودم دنبال این مطلب از روی بد بختی من اون یاداشت رو جاگذاشتم و اگه جائی اشتباه شد منو بخشید. قطب راوندی روایت کرده از احمد بن عمرو که گفت : بیرون رفت بسوی حضرت رضا (ع) و زوجه ام باردار بود و چون خدمت آن حضرت رسیدم عرض کردم از وقتی که از شهر بیرون آدم زوجه ام باردار بود و دعا فرما تا خداوند فرزند او را پسر قرار دهد ، فرمود او پسر است پس نام او را عمر بگذار ، گفتم من نیت کردم نام اورا علی بگذارم و امر کردم اهل بیت خود راکه او را علی نام گذارند فرمود او را عمر بگذار ، وارد کوفه شدم دیدم از برای من پسری متولد شده و او را علی نام نهادند پس نام او را عمر گذاشتم . همسایگان من که مطلع شدند از این مطلب گفتند که دیگر ما تصدیق نمی کنیم بعد از این چیزی را از تو نقل کنند(یعنی همسایگان او که سنی بودند گفتند بر ما معلوم شذ که تو سنی هستی و نسبت به شیعه گری که به تو نسبت داده بودند خلاف است و ما بعد از این تصدیق نمی کنیم چیزی راکه از این معقوله به شما نسبت دهند آنوقت فهمیدم که حضرت نظرش بر من از خودم به نفس خودم بیشتر است.
همین کتاب منتهی الامال صفحات9-488 [ شنبه 87/1/3 ] [ 4:56 عصر ] [ دوصندلی ]
[ دیدگاه () ]
|
||
کلیه حقوق این وبلاگ محفوظ می باشد |