سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

گمگشته
 

سر رسید نوشته هام رو ورق می زنم تا یکی از اون ها رو به قید قرعه پستش کنم   اما این بار انگاری قرار نیست که از توی سررسید آبیم چیزی بیرون بیاد چون همش گذشته و بادای پاییزی اونا رو با خودش برده انگار این سالنامه داره باهام حرف می زنه .

می گه : الان این پائینیا رو ببخش تا بعدا اون بالائی تو رو ببخشه داره بهم می گه گذشته ها گذشته زخماتم که خوب شده.

می گم : ظاهرشون خوب شده با باطنشون چه کنم؟

می گه : مگه اون بالائی گفته تو باطنت رو درست کن منم ظاهرت رو.

می گم : خب منم همینو می گم باطنشون چه کنم؟

می گه : ظاهرش رو که اون بالائی پیش پیش برات درسش کرده حالا نوبت توئه تا پیش دستی کنیُ این زخما رو از باطنت پاک کنی.

پ.ن: خدایا من که همه رو به کمک تو بخشیدیم تو هم من رو ببخش.

همین

مال من و حسن!!!


[ جمعه 91/10/15 ] [ 4:6 صبح ] [ دوصندلی ] [ دیدگاه () ]

روزی ، روزگاری
دل پر بود
از غیر
از خلاء
و حال
در حال ترمیم
بازدید


بازدید امروز: 44
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 217551